امیرادامیراد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات من و نی نی

امیراد یه ماهه

1390/1/10 10:09
نویسنده : مامان امیراد
2,342 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان موقع تولد 420/3 وزنت بود قدتم 50 سانت فکر میکردم باید وزنت کمتر از اینا باشه آخه من جسه ضعیفی دارم.

روزای اولی که اومده بودم خونه خیلی واسم سخت بود خیلی آخه بخیه ها دچار مشکل شده بود و تفریبآ به سختی میتونستم حرکت کنم و هر چقدر زایمان واسم آسون به نظر میرسید این مسئله آخر عذاب بود واسم دقیقآ تا پانزده روزتمام کارهای شخصی مو بابایی انجام میداد فقط فقط بابایی پیشم بود و تو و تا جایی حالم بد بود که شخص ترین کارهامو انجام میداد که نمیشه بگم. شب و روز بیدار بود و از من و تو پرستاری میکرد و از اون موقع تا الان که تو تقریبآ شش ماهت شده باباجون پوشکتو عوض میکنه عاشق این کاره و هر وقت داره عوضت میکنه یه شعری واست ساخته که میخونه یه چیزی تو مایه های:

گوگول طلایی  خیلی بلایی مال بابایی مال مامانی ...

دیگه کاملشو بلد نیستم همینقدر بعضی وقتا که سرش شلوغه من عوضت میکنم اما هیچی بلد نیستم بخونم فقط واست شکلک در میارم و تو هم کلی میخندی در این بین بارها پیش اومده همین جوری که باز گذاشته بودمت تا پوستت هوا بخوره روی مامانی جیش کردی اشکال نداره مامانی یه وقت خجالت نکشی مامان آخه با این کارا خیلی من و بابایی رو خندوندی حالا این که اشکال نداره یه روز بابایی  اومد ببینه پشتت که پی پی میکنی قرمز نشده یه دفه چشمت روز بد نبینه صورت بابایی رو پر کردی وای وای وای تا دو سه هفته سوژه خنده من شده بود خدایش بابای خیلی خوبی داره . همیشه قدرشو بدون خیلی واست زحمت کشیده خیلی.

گفتم بهت وقتی به دنیا اومده بود و به قول معروف نوزاد بود (که ما نوزادی از تو ندیدیم از بس هوشیار بودی) دستتو میمکیدی قشنگ گردن میگرفتی و بیشتر وقتا چشان باز بود حالا وقتی اینا رو واسه فامیل تعریف میکردم و خودشونم میدیدن تعجب میکردن منم کارم شده بود آیه الکرسی خوندن و اسپند دود کردن و صدقه دادن.وقتی 6 روزه بودی واست شناسنامه گرفتیم میخواستیم واست امیراد بگیریم گفتن همچین اسمی نیس واسه همین اسمت توی شناسنامه امی اما همه به اسم امیراد میشناسنت دقیقآ مثل سرنوشت بابایت که اون موقع میخواستن واسش امیر بگیرن  اداره پبت احوال اجازه نداده واسه همین توی شناسنامه گذاشتن خلیل ولی همه به اسم امیر میشناسنش جالب بود نه. وقتی 8 روزت بود و بند نافتم افتاده بود برای اولین بار حمام کردن و تجربه کردی و من و بابایی بردیمت حمام البته بیشتر بابایی. اینقده ریز بودی که توی یه تشت کوچیک شستیمت الان همون تشتو میزاری رو سرت ماشالا خیلی بزگ سدی وقتی 9 روزت بود باهات که حرف میزدیم میخندیدی وقتی 10روزه بودی اولین سکسکه در دنیای بیرون از شکم مامانی رو تجربه کردی که خیلی هم کلافت میکرد همون روز صبح بابایی اونم تنها رفت ختنه  ات کرد حاج آقای اسعدی هم توی گوشت اذون گفت ده روز بعدشم ختنه ات افتاد  وقتی هم که 30 روزه بودی آغون و آغا میگفتی همه فامیل کف کرده بودن البته شهرزاد خانوم واسه اینکه کم نیاره میگفت مهرنوشم وقتی به دنیا اومده بود گردن میگرفت ولی خوب آغون نمیگفت شایدم میگفت دخترم که اون موقه ها خیلی باهوش بود پس حتمآ میگفت آره یادم اومد میگفت (حسود).

 

پسندها (1)

نظرات (0)